کتاب کوتوله ها و کفاش/قصه شیرین15 داستان کتاب خلاصه و بازنویسی شده است تا برای کودکان پیش دبستانی مناسب باشد. کتاب با تصاویری جذاب و زیبا برگرفته از فرهنگ عامه و ادبیات ساده کودک و نوجوان دنیاست. موضوع اصلی در این جلد افسانههای عامه است که با زبان کودکان متناسب شده است کتاب «قصههای شیرین جهان 15: کوتولهها و کفاش» توسط «بیژن نامجو» به فارسی ترجمه شده است. ابعاد این کتاب خشتی بزرگ هست که برای خرید آن می توانید به فروشگاه اینترنتی پرفسورکوچولو مراجعه کنید.
خرید کتاب کوتوله ها و کفاش/قصه شیرین15
این کتاب یکی عنوان های دوست داشتنی بچه هاست که از مجموعه قصه های شیرین جهان می باشد. مجموعه کتاب های قصه های شیرین جهان دوره پنجاه جلدی از بهترین قصه های کلاسیک جهان است. قصه هایی مصور از افسانه های فرهنگ عامه و برخی از نویسندگان برتر ادبیات کودک و نوجوان جهان است. برای خرید کتاب کوتوله ها و کفاش/قصه شیرین15 می توانید به فروشگاه اینترنتی پرفسورکوچولو مراجعه نمایید.
برخی عناوین مجموعه قصه های شیرین جهان عبارتند از: سگ فلاندر. علی بابا و چهل دزد. شاهزاده خوشبخت. سفرهای گالیور. لاسی، سگ وفادار. پرنده آبی. ساراکورو. خانه شکلاتی. جوجه اردک زشت. روباه بازیگوش. ماریا و شاهزاده شیر. گربه ی چکمه پوش. موش شهری و موش روستایی. مسابقه خرگوش و لاک پشت. بند انگشتی. سیندرلا. ای کیو سان. عروسی قو. زیبای خفته. کین تارو و...
قسمتی از داستان کوتوله ها و کفاش
در روزگاران قدیم پیرمرد کفاش فقیری بود که دل بسیار مهربانی داشت. یک شب برای اون اتفاق عجیبی افتاد. اون شب اون آخرین تکه چرمش رو روی میز کارش گذاشت ولی صبح روز بعد وقتی در مغازه رو باز کرد تکه چرم رو روی میز ندید و به جای اون یک جفت کفش براق نو روزی میز پیدا کرد. کفاش فقیر از این اتفاق عجیب خوشحال شد اون کفش رو فوری فروخت و با پول اون چرم بیشتری خرید و چرمها رو برای دوختن کفش برید.
صبح روز بعد وقتی در مغازهاش رو باز کرد دوباره به جای چرمها کفشهای دوخته شده روی میز دید. مرد کفاش هم که دیگه از خوشحالی توی پوست خودش نمیگنجید و روی پای خودش بند نبود دوباره اون کفشها رو آماده کرد و به بازار برد و فروخت و با نصف پول اون کفشها چیزهایی برای خونهاش خرید و با نصف دیگر اون چرم و وسایل کار برای مغازهاش خریداری کرد.
خلاصه این اتفاق چند بار دیگر هم تکرار شد. یک شب کفاش به همسرش گفت: عزیزم این که نمیشه، ما باید سر از این کار دربیاریم و بفهمیم کی داره به ما کمک می کنه. همسرش گفت: حق با توِیه. ما همین امشب تا صبح بیدار میشینیم و نگهبانی میدیم تا اون فرشته مهربون رو پیدا کنیم. خلاصه کفاش و همسرش اون شب توی مغازه پنهان شدند و بیدار موندند. نیمه های شب سرو کله دو تا کوتوله از یه گوشهی مغازه پیدا شد …..