کتاب لاسی سگ وفادار/قصه شیرین33 به قلم شاگاهیراتا از مجموعه قصههای شیرین جهان، روایت مشهور سگی باوفا را به تصویر میکشد که صاحبش جیم را خیلی دوست دارد و با وجود آنکه پدر جیم او را میفروشد، قصد ندارد صاحبش را ترک کند.
خرید کتاب لاسی، سگ وفادار/قصه شیرین33
این کتاب یکی از عنوان های مجموعه قصه های شیرین جهان می باشد. مجموعه کتاب های قصه های شیرین جهان دوره پنجاه جلدی از بهترین قصه های کلاسیک جهان است. قصه هایی مصور از افسانه های فرهنگ عامه و برخی از نویسندگان برتر ادبیات کودک و نوجوان جهان است. برای خرید این کتاب می توانید به فروشگاه اینترنتی پرفسورکوچولو مراجعه نمایید.برخی عناوین مجموعه قصه های شیرین جهان عبارتند از: دخترک کبریت فروش. شنل قرمزی. لباس جدید پادشاه. جادوگر شهر از. دختری که از ماه آمد. ملکه برفی. شنگول و منگول بابا لنگ دراز. جنگ با آدمک ها. آلیس در سرزمین عجایب. خرگوش باهوش، راکون بدجنس. هاچ، زنبور عسل....
موضوع کتاب لاسی سگ وفادار چیست؟
روزی از روزها خانوادهای خونگرم و صمیمی در شهر کوچکی زندگی میکردند، آنها سگی باهوش و وفادار به نام لاسی داشتند. لاسی هر روز بعد از ظهر سر ساعتی مقرر به مدرسه میرفت تا صاحبش جیم را به خانه برگرداند، اما روزی جیم هرچقدر منتظر لاسی ماند، او نیامد. چرا که پدر جیم بیکار شده و به خاطر گذران زندگی مجبور شده بود لاسی را به ارباب روستا بفروشد.
جیم و لاسی هر دو از این موضوع خیلی ناراحت بودند، برای همین لاسی قلادهاش را پاره کرد و پیش جیم برگشت. ارباب روستا که از این پیشامد خوشش نیامده بود تصمیم گرفت تا لاسی را به ویلایش در شمال بفرستد که بسیار دور بود. ولی لاسی از آنجا نیز گریخت و پس از فراز و نشیبهای بسیار، نزد جیم برگشت. در نهایت ارباب روستا که دید داستان از چه قرار است، تصمیم خود را تغییر داد.
کتاب لاسی سگ وفادار برای چه کسانی مناسب است؟
کتاب حاضر حاوی یک داستان مشهور دنیا بوده و برای کلیه کودکان پیش دبستانی و دبستانی قطعاً جذاب است.
در بخشی از کتاب لاسی سگ وفادار میخوانیم:
آن روز عصر، وقتی مدرسه تعطیل شد و جو از مدرسه بیرون آمد، سگش را ندید. او نگران شد و با خود فکر کرد، نکند. اتفاقی برای لاسی افتاده باشد. با عجله به خانه رفت و از مادرش پرسید: «مادر! لاسی امروز دَم درِ مدرسه منتظرم نبود. چه اتفاقی افتاده؟ » مادر با ناراحتی گفت: «پسرم مدتی است که پدرت بیکار شده و ما پولی نداریم. برای همین مجبور شدیم لاسی را به ارباب بفروشیم». جو خیلی ناراحت شد، ولی کاری از دستش برنمیآمد.