کتاب دختری که از ماه آمد/قصه شیرین5

100,000 ریال
کتاب دختری که از ماه آمد از شاهکارهای شاگاهیراتاست که داستان دختری زیبا که از ماه آمده و پیرمرد و پیرزنی اتفاقی او را می بینند و بزرگش می کنند.
تعداد بازدید: 1
کتاب دختری که از ماه آمد/قصه شیرین5 یکی از آثار زیبای شاگاهیراتا با مترجمی بیژن نامجو به رشته تحریر در آمده است. قصه به سبک عامیانه و کودکانه بیان شده است که به راحتی قابل فهم برای کودکان و نوجوانان می باشد. قصه و قصه گویی نقش بسیار مهمی در تکوین شخصیت کودک دارد، سبب پرورش قدرت بیان و عواطف و افکار کودک می‌شود و البته در تقویت و پرورش قوه‌ی تخیل، ابتکار، ابداع و ایجاد عشق و علاقه به ادبیات موثر است. این اثر شاگاهیراتا در فروشگاه اینترنتی پرفسورکوچولو قابل ارائه است.

خرید کتاب دختری که از ماه آمد/قصه شیرین5

خواندن قصه برای کودکان تاثیرخیلی زیادی در رشد اعتماد به نفس کودک و علاقه‌مند کردن او به داشتن آزادی و عدالت اجتماعی دارد، همچنین علاوه بر برآورده کردن نیازهای عاطفی کودک به آماده ساختن او برای دریافت پیام‌های اخلاقی و انسانی نیز مساعدت می‌کند. برای خرید کتاب دختری ک از ماه آمد/قصه شیرین5 می توانید به فروشگاه اینترنتی پرفسورکوچولو مراجعه کنید.

خلاصه ای از کتاب دختری که از ماه آمد/قصه شیرین5

روزی و روزگاری در گوشه ای از این دنیای بزرگ، پیرمرد و پیرزنی در دهکده ای قشنگ زندگی می کردند. پیرمرد، خیزران شکن بود. او هر روز به نیزار بزرگی می رفت؛ در آنجا خیزران ها را که نی هایی به بزرگی یک درخت بودند، قطع می کرد و به خانه می آورد. زنش از شاخه های خیزران چوب دستی می ساخت و با برگ و پوست آنها، سبدها و زیراندازهای قشنگ می بافت. روزی پیرمرد در نیزار، خیزران عجیبی دید؛ خیزرانی بزرگ و زیبا که مثل چراغ، روشن و نورانی بود.
 
عجب! همین حالا قطعش می کنم. پیرمرد خیزران را با تبر قطع کرد و یک دفعه از تعجب فریادی کشید و عقب رفت. دخترکوچولویی که مثل ماه زیبا بود، از توی نی به پیرمرد لبخند می زد! پیرمرد گفت: چه دختر شیرین و بامزه ای! همین الان او را به کلبه می برم. وای! زنم چقدر خوشحال می شود. بعد، دخترک را خیلی آرام بغل کرد و با عجله به کلبه اش برگشت. پیرمرد و پیرزن، فرزندی نداشتند.
 
سلام... اینجا را ببین! هدیه ای از خدا! این خانم کوچولو را توی نی پیدا کردم. پیرزن، اول انگشتش را به دهان گرفت و ماتش برد. بعد دست هایش را به طرف آسمان گرفت و گفت: خدا را شکر. ما همیشه دعا می کردیم که فرزندی داشته باشیم و امروز خداوند ما را به آرزویمان رساند. پیرزن و پیرمرد به اندازه ی تمام دنیا خوشحال شده بودند، همان روز از یک مرد روحانی خواهش کردند که اسمی برای دخترشان انتخاب کند و او دخترک را «کاگویا هی مه» نامید....
  • رده سنی : پنج تا هشت سال