کتاب دخترک کبریت فروش/قصه شیرین1 به قلم شاگاهیراتا از مجموعه قصههای شیرین جهان، یکی از مشهورترین آثار کلاسیک جهان است که در میان مردم ایران نیز طرفداران زیادی داشته است. این کتاب یکی از عنوان های مجموعه قص های شیرین جهان هست که با بیانی ساده روایت شده است. این مجموعه 50 عنوان دارد که از آثار نویسندگان مشهور جمع آوری و تدوین شده است و با قطع خشتی بزرگ در فروشگاه اینترنتی پرفسورکوچولو ارائه می شود.
خرید کتاب دخترک کبریت فروش/قصه شیرین1
این اثر پرفروش شرح حال تلخ زندگی دختر بچهای فقیر را روایت میکند که در شب کریسمس قصد دارد کبریتهایش را به عابران پیادهای که برای خرید سال نو آمدهاند، بفروشد. کتاب دخترک کبریت فروش/قصه شیرین1 را می توانید از فروشگاه اینترنتی پرفسورکوچولو خریداری کنید.
موضوع کتاب دخترک کبریت فروش چیست؟
کتاب دخترک کبریت فروش (The Little Match Girl) اولین بار در سال 1845 منتشر شد. این اثر شگرف و پر احساس که توانسته تنگدستی، گرسنگی و... را به شکلی قابل لمس به تصویر بکشد، قصهای کودکانه از سرگذشت دختر کوچولوی فقیری است که در سرمای شدید کریسمس سعی دارد تا کبریتهایش را به فروش برساند، ولی هیچ یک از مردم شهر به او توجه نمیکنند.
در نهایت دختر کوچولو که آخر شب تک و تنها در خیابان مانده است. با آتش زدن تک تک کبریتهایش و دیدن آرزوهایش در نور آنها در گوشهی خیابان از سرما یخ زده و میمیرد. لازم به ذکر است بدانید از این اثر پراحساس و معروف آثار سینمایی و نمایشی بسیاری ساخته شده است.
مختصری از کتاب دخترک کبریت فروش/شیرین1
شب سال نو بود. هوا سرد بود. برف میبارید. دخترک کبریت فروش، در خیابان های سرد و پربرف میگشت و با صدای بلند میگفت: «کبریت … کبریت دارم، خواهش میکنم بخرید!» اما کسی به او اعتنایی نمیکرد. همه تند و تیز از کنارش میگذشتند و میرفتند. زنی از دور پیدا شد. دخترک به طرفش دوید و التماس کرد: «خانم ، خواهش میکنم از من کبریت بخرید!»
– لازم ندارم دخترجان. در خانه، کبریت زیاد دارم. برف تندتر میبارید. دخترک از سرما میلرزید. – وای، چقدر سرد است! باید به خانه برگردم. اما نه … تا کبریت ها را نفروشم نمیتوانم برگردم، چون پدرم دوباره کتک ام میزند.
دخترک ایستاد. دستهای یخ زده خود را جلوی دهانش برد و به آنها « ها » کرد؛ و بعد دوباره به راه افتاد .– کبریت … کبریت دارم، خواهش میکنم بخرید! اما کسی به سراغش نیامد. هیچ کس از او کبریتی نخرید. دخترک گرسنه بود. از صبح چیزی نخورده بود. دلش از گرسنگی ضعف میرفت. از خانهای بوی خوش غذایی بلند شد.
– وای … چه بوی خوبی! چقدر گرسنهام! باید خیلی زودتر کبریت ها را بفروشم و به خانه برگردم. اگر عجله نکنم، مردم به خانههایشان میروند. قدمهایش را تندتر کرد و صدایش را بلندتر :– آی … کبریت دارم، کبریت …