کتاب بانوی چراغ به دست/قصه شیرین21 یکی از با ارزشترین عنوان های مجموعه قصه های شیرین جهان می باشد. در این کتاب فلورانس نایتینگل: بانوی چراغ به دست داستان سرگذشت زنی متولد شهر فلورانس ایتالیا است که تمام زندگی اش را وقف کمک به فقرا و نجات جان زخمی های جنگی و افرادی که به کمک احتیاج داشته اند، کرده است. مطالعه این کتاب به نوجوانان علاقه مند به سرنوشت مشاهیر توصیه می شود.
همچنین، آنها که دوست دارند پرستار شوند، می توانند با خواندن داستان زندگی بهترین پرستار جهان درس های بی شماری را بیاموزند. فلورانس مطالب بسیاری را درباره پرستاری نوشته و اولین کتاب چاپ شده در این زمینه را نیز به او نسبت داده اند. مدال سلطنتی صلیب سرخ به دلیل فداکاری ها و خدمات بی شائبه پرستار نایتینگل در سال 1883 به او تعلق گرفت. این کتاب در ابعاد خشتی بزرگ در فروشگاه اینترنتی پرفسورکوچولو ارائه می گردد.
خرید کتاب بانوی چراغ به دست/قصه شیرین21
در کتاب از الهامات قلبی که به او می شده آورده شده است و شاید نوجوانان با مطالعه این کتاب یاد بگیرند که به الهامات قلبی که آنها را فرا می خواند، گوش بسپارند. او خود در خانواده ای ثروتمند به دنیا می آید، اما از همان اوان کودکی علاقه زیادی به کمک به دیگران داشته است. در واقع، می توان گفت او تمام عمرش را به یاری دادن گذرانده و به همین دلیل هم شغل پرستاری را انتخاب می کند. نوجوانانی که دوست دارند وقتی بزرگ شدند پرستار شوند، با خواندن قصه او متوجه می شوند که پرستار شدن بیش از هر چیز به عشق نیاز دارد.
لقب بانوی چراغ به دست را به این دلیل به او داده اند که تمام شب را با فانوسی در دست به بالای سر بیماران می گشت و با آنها حرف می زد و به ایشان آرامش می بخشید و حتی برای خانواده هایشان نامه می نوشت. داستان زندگی فلورانس نایتینگل ملقب به بانوی چراغ به دست که به افراد زیادی در جنگ کمک می کرد. سال ها پیش، دختر کوچولویی به دنیا آمد. پدر و مادرش که از به دنیا آمدن او خیلی خوشحال شده بودند، جشنی برپا کردند و نام دختر کوچکشان را فلورانس گذاشتند.
فلورانس کوچولو در کنار پدر و مادرش زندگی خوبی داشت. او بزرگ و بزرگ تر می شد. خواهر کوچکش با او بازی می کرد و او را می خنداند. فلورانس کم کم خواندن و نوشتن یاد گرفت. او بیشتر وقت ها کتاب می خواند . فلورانس از اینکه خانواده مهرباتی داشت خوشحال بود. برای خرید این کتاب می توانید به فروشگاه اینترنتی پرفسورکوچولو مراجعه کنید.
بخشی از داستان بانوی چراغ به دست
فلورانس با اینکه کوچک بود، اما قلب مهربانی داشت. او با همه بچه های همسن و سالش فرق داشت. فلورانس ساعت ها می نشست و و کتاب های پدرش را می خواند. با حیوان های کوچک بازی می کرد ، برای پرنده ها دانه می ریخت، گاهی هم با عروسک هایش بازی می کرد. بعضی وقت ها فکر می کرد که یکی از عروسک ها بیمار است . آن وقت بود که عروسک را در دامنش می گذاشت و از او پرستاری می کرد. گاهی هم دست یا پای عروسک را با پارچه تمیزی می بست تا زخمش خوب شود.
روزی از روزها فلورانس به کلیسا رفت تا دعا بخواند. وقتی دعا خواندن او تمام شد، همراه پدر روحانی به طرف خانه حرکت کرد. در بین راه به پسرک چوپانی رسیدند که از ناراحتی گریه می کرد . فلورانس علت گریه پسرک را پرسید. پسرک چوپان حواب داد : پای سگ گله ام شکسته است. فلورانس فورا دست به کار شد، با چند تکه تخته و مقداری پارچه پای سگ گله را بست. چند روز بعد پای سگ گله کاملا خوب شد و دوباره همراه گله به کوه و دشت رفت...