کتاب بابا لنگ دراز/قصه شیرین8 اثر جین وبستر است که توسط محسن سلیمانی ترجمه و از سوی انتشارات قدیانی، منتشر شده است. جین وبستر از بستگان مارک تواین و فرزند بزرگ خانواده بود. در کودکی با جد مادری، مادربزرگ و مادرش زیر یک سقف زندگی میکرد. او در چهل سالگی، پس از به دنیا آوردن دخترش، در اثر تب زایمان درگذشت.
خرید کتاب بابا لنگ دراز/قصه شیرین8
حتما کارتون جذاب و شیرین بابا لنگ دراز را دیده اید. همان جودی ابوت معروف و دوست داشتنی! این داستان به روشی بیان شده که هر فردی، در هر سن و سال، ارتباط خوبی با آن برقرار میکند. در این داستان علاوه بر وجود جنبههای سرگرم کننده، توجه به عواطف و احساسات لطیف انسانی مثل بخشش، انسان دوستی، صبر و پایداری و… به چشم میخورد. این کتاب در ابعاد خشتی بزرگ در فروشگاه اینترنتی پرفسورکوچولو عرضه می گردد.
شخصیت های اصلی داستان
جودی آبوت: شخصیت اصلی رمان جین وبستر که در یتیم خانه بزرگ شده است و به نوشتن علاقه خیلی زیادی دارد. دختری بسیار باهوش، اجتماعی و شاد است و تحت سرپرستی مردی مهربان و در عین حال عجیب قرار دارد. او از نام اصلیاش «جروشا» متنفر است، ولی عاشق اسم جودی است. سالی مکبِراید: دختر خجالتی ولی شیرینی است، او یکی از هم اتاقیهای جودی در دبیرستان یادبود لینکلن است. آنها رابطه دوستانه خیلی نزدیکی با یکدیگر دارند. او با وجود قدی کوتاه و بدنی چاق، ارادهای قوی دارد. جولیا پندلتون: دانش آموز ثروتمند، خودخواه، قد بلند و زیبا که یکی از هم اتاقیهای جودی و سالی در دبیرستان است.
جوانا اسلون: مدیر خوابگاهی است که جود و هم کلاسیهایش در آن زندگی میکنند. اغلب از اینکه او را خانم بنامند، بیزار است، چون هنوز مجرد است. جرویس پندلتون: او عموی جولیاست، ثروتمند و بسیار با شخصیت است، ولی به مادیات اهمیت زیادی نمیدهد. مری: زن قوی، شوخ طبع و با قدرت عمل بالاست. او ایده بسیار واقع گرایانه برای آموزش یتیمها دارد، به همین دلیل محبوب کودکان است. جیمی مکبراید: برادر مهربان، محبوب و بزرگتر سالی است و جودی ابوت را دوست دارد.
لئونورا فنتون: همسایه جدید جودی که 1 سال بزرگتر از اوست. او به علت بیماری در قفسه سینه یک سال از تحصیل دور بود، به همین علت همکلاسی جودی ابوت شد. کاترین: مدیر یتیم خانه جان گیر است. به علت روحیه سختگیرانهای که داشت، کودکان اغلب از او بیزار بودند.
بخشی از داستان
بابا لنگ دراز عزیز، دیشب یک خواب خیلی مزخرف دیدم. خواب دیدم که داخل یک کتابفروشی رفتم و فروشنده کتاب جدیدی به نام زندگینامهی جودی آبوت را برایم آورده است. جلد کتاب از جنس پارچهی قرمز بود و عکس یتیمخانه جانگریر روی جلد آن بود. عکس من در صفحهی اول بود و زیر آن نوشته شده بود ارادتمند واقعی شما. جودی آبوت. اما همین که میخواستم بروم صفحهی آخر نوشتهی روی سنگ قبر را بخوانم از خواب پریدم. خواب بدی بود. من کم و بیش دیدم که با چه کسی ازدواج میکنم و کی میمیرم.