کتاب سارا کورو/قصه شیرین35 یکی از معروف ترین قصه های کلاسیک کودکان می باشد که نویسنده آن خانم فرانسیس برنت با بیانی عامیانه و کودکانه داستان را نوشته است. تصاویر این کتاب هم بر مجذوبیت آن افزوده شده است. محتوای داستان فراز و نشیب زندگی دخترکی به نام ساراست که طی شرایطی در مدرسه ای که پدرش ثبت نام می کند اوضاع خوبی را می گذارند تا زمانی که .... برای خواندن ادامه داستان و خرید این کتاب می توانید به فروشگاه اینترنتی پرفسورکوچولو مراجعه نمایید.
خرید کتاب ساراکورو/قصه شیرین35
کتاب ساراکورو/قصه شیرین35 یکی عنوان های محبوب بچه هاست که از مجموعه قصه های شیرین جهان می باشد. مجموعه کتاب های قصه های شیرین جهان دوره پنجاه جلدی از بهترین قصه های کلاسیک جهان است. قصه هایی مصور از افسانه های فرهنگ عامه و برخی از نویسندگان برتر ادبیات کودک و نوجوان جهان است.
برخی عناوین مجموعه قصه های شیرین جهان عبارتند از: سامورایی و غول وحشی. بانوی چراغ به دست. عقاب مغرور.مسابقه خرگوش و لاک پشت. بند انگشتی. سیندرلا. راز قصر جنگل. جوجه اردک زشت. روباه بازیگوش. ماریا و شاهزاده شیر. خرگوش باهوش، راکون بدجنس. بابا لنگ دراز. جنگ با آدمک ها.
قسمتی از کتاب ساراکورو/قصه شیرین35
سارا هفتساله بود. پدرش او را از هندوستان به لندن آورده بود تا درس بخواند. پدر، ساختمان بزرگی را نشان داد و گفت: «این هم مدرسه تو!» در همان لحظه مدیر مدرسه، خانم مینچین از در بیرون دوید و گفت: «خوشآمدید. از صبح منتظرتان بودم. وای! چه دختر قشنگی! خیالتان راحت باشد آقای کورو، از سارا مثل چشمانم مواظبت میکنم.»
پدر عجله داشت و باید فوراً برمیگشت. او سارا را به خانم مینچین سپرد و آماده رفتن شد. در لحظه خداحافظی، سارا را بغل کرد و به او گفت: «تو چند سالی باید تنها باشی. سعی کن خوب درس بخوانی و دختر خوبی باشی.» سارا به اتاقش رفت. اتاق، شیک و زیبا بود. خانم مینچین بهترین اتاق خوابگاه مدرسه را به سارا داده بود. شب، سارا در کنار عروسکش امیلی به خواب رفت.
روز بعد، خانم مینچین، سارا را به کلاس برد. همکلاسیهای سارا، دور او جمع شدند. آنها از آمدن سارا خوشحال بودند. یکی گفت: «چه دختر خوب و مهربانی است!» دیگری گفت: «چه لباسهای زیبایی دارد!»
سومی گفت: «چه جورابهای ابریشمی قشنگی دارد!» تنها لاوینیا بود که خوشحال نبود. او از سارا خوشش نیامد. شاید هم حسودیاش میشد. بهزودی سارا عزیزکردهی کلاس شد. ساعتهای استراحت، همه دور او جمع میشدند و سارا برایشان از هندوستان و از جاهای دیگری که دیده بود حرف میزد.
روزی از روزها، «بِکی» دخترک فقیری که خدمتکار مدرسه بود، با شنیدن حرفهای شیرین سارا، دست از کار کشید و بیاختیار آنها را گوش کرد. – «بکی!» کارت را انجام بده! این حرفها به درد تونمی خورد! لاوینیا با صدای بلندی داد کشید و «بکی» را ازآنجا دور کرد....