کتاب خرس وحشی و پسر باهوش/قصه شیرین19 که خالق آن شاگاهیراتا و توسط بیژن نامجو به فارسی ترجمه شده است. موضوع این داستان هوش و ذکاوت پسری فقیر که برای بیماری مادرش تلاش می کند دارو تهیه کند به تصویر کشیده می شود. قهرمان این داستان پسری به نام هانس است که خیلی خیلی باهوش بوده و طی امتحان سختی که از او گرفته می شود هوش و ذکاوتش باعث خوشبختی اش خواهد شد.
خرید کتاب خرس وحشی و پسر باهوش/قصه شیرین19
ادبیات کودک شامل قصه، شعر، حکایت، نمایش، افسانه و داستان است. ادبیات کودک عبارت است از تلاش هنرمندانه در قالب کلام برای هدایت کودک به سوی رشد با زبان و متدی مناسب و درخور فهم کودک. متخصصان روانشناسی، قصه گفتن را برای کامل شدن مغز نوزادان و کودکان ضروری میدانند واعتقاد دارند که با قصهگویی علاوه بر شناساندن صدای والدین، صحبت کردن برای کودک، راحتتر میشود و سبب میشود که کودک کلمات را صحیح و کامل ادا کند.
قصه و قصه خوانی نقش بسیار مهمی در تکوین شخصیت کودک دارد، سبب پرورش قدرت بیان و عواطف و افکار کودک میشود و البته در تقویت و پرورش قوهی تخیل، ابتکار، ابداع و ایجاد عشق و علاقه به ادبیات مثمرثمر است. خواندن داستان برای کودکان تاثیر بسیار زیادی در رشد اعتماد به نفس کودک و علاقهمند کردن او به داشتن آزادی و عدالت اجتماعی دارد و همچنین علاوه بر برآورده کردن نیازهای عاطفی کودک به آماده ساختن او برای دریافت پیامهای اخلاقی و انسانی نیزکمک میکند. شما عزیزان گرامی می توانید برای خرید کتاب خرس وحشی و پسر باهوش/قصه شیرین19 به فروشگاه اینترنتی پرفسورکوچولو مراجعه نمایید.
گزیده ای از داستان
روزی روزگاری، در روستایی در کشور آلمان، پسری بود بسیار باهوش و زرنگ. اسم این پسر هانس بود، هانس با مادرش زندگی میکرد. آنها قطعه زمینی داشتند که روی آن کشاورزی میکردند و با زحمت، زندگی خود را میگذراندند.
روزی از روزها مادر هانس بیمار شد. هانس که مادرش را خیلی دوست داشت، به شهر رفت و از دکتری خواهش کرد که برای مداوای مادرش به روستا بیاید، اما دکتر از او پول زیادی خواست. هانس به دکتر گفت: در حال حاضر من پولی ندارم. اما قول میدهم که کار کنم و پول شما را بپردازم. دکتر حرفهایش را قبول نکرد و با او به روستا نیامد.
هانس که به خاطر مادرش نگران بود، دنبال راه چاره دیگری گشت. او در خیابانهای شهر به راه افتاد تا راهی برای درمان مادرش پیدا کند. در همین لحظه هانس صدایی شنید. یک نفر با صدای بلند میگفت: هر کس بتواند به سؤالها و معماهای دختر حاکم، جواب درست بدهد، جایزه خوبی میگیرد. هانس به طرف قصر حاکم راه افتاد. وقتی به آنجا رسید، دید افراد زیادی آنجا جمع شدهاند.
تعداد زیادی از مردم، نزد دختر حاکم رفتند، ولی نتوانستند به سؤالهای او جواب درست بدهند. وقتی نوبت به هانس رسید، نگهبانی او را نزد دختر حاکم برد. دختر حاکم پرسید: آن چیست که راست را چپ نشان میدهد و چپ را راست و از هر چیز تقلید میکند؟ هانس کمی فکر کرد، بعد آینه را نشان داد و گفت: جواب سؤال شما آینه است. تنها آینه است که چپ را راست نشان میدهد و از همه چیز تقلید میکند...