کتاب 30 قصه 30 شب12 عروسي

10%
300,000 ریال 270,000 ریال
کتاب 30 قصه 30 شب12 عروسی خانم جیرجیرک و 34 داستان قشنگ از زبان حیوانات، انسان ها به قلم مژگان شیخی به چاپ رسیده است.
تعداد بازدید: 1
کتاب 30 قصه 30 شب12 عروسی خانم جیرجیرک که مجموعه‌ی مختلف از داستان های باستانی، حکایت های معاصر، قصه‌های ایرانی و خارجی، قصه‌ی ضرب‌المثل‌ها و اشعار و... با بیان و زبانی نو جمع آوری شده است. دیگر اسامی قصه های همین کتاب شامل:
عروسی خانم جیرجیرک. راسو و سبزقبا. مهمانی جادوگر. شنگول و عید نوروز. زهرا و زهره. لانه بالای تپه. ننه گل بی بی و گربه پیر. فیلی و مادربزرگش. میومیوی ترسناک. چرا چله بزرگه نیامد؟ برگ ناراضی. چُل پُپُق. شش خرگوش کوچولو. هدیه پدربزرگ. مار خال دار چه می خواست؟ خانم موشیا و گل شقایق. قهوه ای و پیشانی سفید. دریا و صدف. شراره و شانه اش. سه دوست. مشکل چرخ ریسک ها. کجا می روی؟ گاو خودخواه. خرسی که قرمز شد. غزال و سوکا. پیشی پرتقالی. شب شکلاتی. دستور عجیب حاکم. روباه بی دم، روباه های با دم. خرگوش و گوش هایش. یک کپه طلا. آرزوی جیک جیکی. جایی که هیچ کس نرفته است. دوستی الاغ و قطار. خرگوش و مترسک.

خرید کتاب 30 قصه 30 شب12 عروسی خانم جیرجیرک

این کتاب که خالق آن مژگان شیخی می باشد که با مضامینی پندآموز و آموزنده حکایت های کوتاه و شیرینی از زبان حیوانات و انسان ها روایت کرده است. عمده ترین هدف از انتشار مجموعه 12 جلدی 30 قصه 30 شب فراهم آوردن 365 قصه برابر با تعداد روزهای سال بود. این شد که در آخرین کتاب این مجموعه به جای 30 قصه 35 قصه آورده ایم. این کتاب در سال 1385 در قطع رقعی در انتشارات قدیانی به چاپ رسیده است. اگر علاقه مند به کتاب 30 قصه 30 شب12 عروسی خانم جیرجیرک و مجموعه های دیگر آن هستید می توانید به فروشگاه اینترنتی پرفسور کوچولو مراجعه نمایید.

کوتاهی از یکی از قصه های زیبای این کتاب: چُل پُپُق

یکی بود. یکی نبود. در زمان های دور پسری بود به نام چُل پُپُق. او با مادربزرگش در ده کوچکی زندگی می کرد. آنها در خانه چند تا مرغ و خروس و یک گوسفند داشتند. چُل پُپُق هم روزها به صحرا می رفت و کار می کرد و زندگی خودش و مادربزرگش را می گذراند. روزی از روزها چُل پُپُق با بچه های ده برای جمع کردن هیزم به جنگل رفت. او از همه بچه ها کوچک تر، ولی زبر و زرنگ تر بود.
 
چُل پُپُق خیلی زود هیزمش را جمع کرد؛ ولی بعضی از بچه ها به جای هیزم جمع کردن، بازی می کردند. چُل پُپُق و بقیه به آنها گفتند: بچه ها عجله کنید ... الان شب می شود. آن روز هوا خوب بود. آنها خیلی بازی کردند و تا هیزمشان را جمع کنند، هوا تاریک شد. بچه ها با عجله هیزم هایشان را برداشتند و به طرف خانه به راه افتادند؛ ولی شب بود و آنها راه را اشتباه رفتند. ناگهان در وسط جنگل به کلبه ای رسیدند ...
  • رده سنی : پنج تا هشت سال